دنبال خودم میگردم

  • ۰
  • ۰

امیر داشت توى سکوت نگاهم مى کرد و من چشمام رو ازش مى دزدیدم
همونجور که داشتم به در و دیوار نگاه مى کردم بهش گفتم:
دلم مى خواست کلى چیز بهت بگما
این مدت که ندیدمت هى با خودم میگفتم امیرو که دیدم این حرفا رو بهش مى زنم،اما الان انگارى نمیشه،انگار راحت نیستم پیشت
متعجب گفت:راحت نیستى؟یعنى چى؟
گفتم :نمى دونم،انگار یه چیزى جلوشو گرفته...
با آروم ترین لحن ممکن گفت:یه چیزى مثل بغض،هان؟
و بغض تمام این چند وقته شکست و اشکام آوار شدن روى گونه هام...


  • ۹۶/۰۶/۱۲
  • سرندیپیتی در جزیره ی ناشناخته

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی