"اکثرِ ما ، شیفته ی اولین روزهای آدمها میشویم.
اگر شخصیتی که اطرافیان ما بعد از چند روز ، چند هفته یا چند ماه نشان میدهند ، همان روزهای اول بروز میدادند ، چه بسا که تعداد زیادی از ما نه تنها دلبسته نمیشدیم ، بلکه حتی طرف این آدمها هم نمیرفتیم.
به این ترتیب هزینههای روحی ،روانی و جسمی که متحمل میشویم هم کاهش پیدا میکرد.
شاداب تر بودیم. خوش اخلاق تر. کمتر قرص خواب استفاده میکردیم.
کمتر سیگار میکشیدیم. کمتر فحش و ناسزا نثار در و دیوار و دنیا میکردیم ....
براستی چرا ، چرا از تجربهها درس نمیگیریم و باز از همان روزهای اول به همه اعتماد میکنیم ؟؟؟
چرا؟؟؟؟
وقتی می گم هیچکس، یعنی دقیقا هیچکس.
روزای زیادی باید بگذره تا آدم قانع بشه فقط خودش هست و خودش.
تا باورش بشه از بقیه، جز یه اسم و چندتا خاطره ی کوچیک چیزی براش نمی مونه.
بیست سال
چهل سال
هفتاد سال زندگی، فقط برای تلمبار کردن اسم روی اسمه.
برای جایگزین کردن خاطره جای خاطره. اما حاصل جمع همشون صفره.
یه روز می شینی عمرت رو ورق می زنی،
سیر تا پیازت رو واسه خودت تعریف می کنی...
اینجاس که می فهمی،
چقدر برای هیچکس نگران شدی
چقدر برای هیچکس غصه خوردی
چقدر برای هیچکس دلتنگ شدی
چقدر برای هیچکس دعا کردی
چقدر برای هیچکس بووووووودی....
به خودت میای، به اطرافت نگاه می کنی.
هیچکس نیست..
دقیقا هیچکس."
از نیکی فیروزکوهی
- ۹۶/۰۶/۱۷