دنبال خودم میگردم

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تو برام فرق داری

داشتم کیهان کلهر گوش می دادم...آلبوم تنها نخواهم ماند...

اونقدری منقلبم کرد که سریع هندزفریو از گوشم درآوردم و آهنگو قطعش کردم

نباید فعلا سراغ کیهان کلهر و کمانچه ی زخمیش برم

توی یه گروه تلگرامی که تنها گروهیه که توش عضوم پیام دادم:

بچه ها،آهنگای مناسب شکست عشقی چی دارید؟

یکی جواب داد:موضعت چیه؟حمله؟یا اینکه میخوای باهات همدردی کنه؟

رفیقم که توی اون گروه عضوه پیام داد:حمله،من صلاحشو می دونم

یکی از بچه ها برام یه سری پادکست فرستاد و گفت باهاش تا حالا کلی اشک ریخته

اسم پادکستا جدی بود

یکی رو گوش دادم و حس خفه شدن بهم دست داد...لعنت به این بغضی که تموم نمیشه...لامصب اینکه از کیهان کلهر بدتر بود...

دوباره پلی اش کردم و این بار نوشتمش:

چه مرگته جواب نمی دی؟

فازت چیه؟

مگه من مسخرتم؟

مگه علافتم؟

یه گوهی بخور.......

ببین فک نکن نیستی بهم خوش نمیگذره

می گذره،خوشم می گذره،اگه انقد دارم اصرارت می کنم واسه اینه که فرق داره...فرق داره

واسه اینه که فرق داری

تو برام فرق داری...

فقط تو حالمو خوب می کنی...

بفهم...

هیچی حالمو خوب نمی کنه...هیچی...فرق خوب بودن و خوش گذشتنو میدونی چیه؟

می دونی...خوبم می دونی،قطعا حالت خوبه که جواب نمی دی...

و براش فرستادم ...ساعت دو و نیم نصفه شب بود که براش فرستادم و صبح که قبل اذان پاشدم،دیدم که دیده...

و هیچی نگفت بازم هیچی نگفت...


  • سرندیپیتی در جزیره ی ناشناخته
  • ۰
  • ۰

قول مردونه

از دیدن اسمش روی صفحه ی گوشیم قند توی دلم آب شد

اما ریجکتش کردم و بهش اس ام اس دادم که الان نمی تونم حرف بزنم،یه ربع دیگه بزنگ

برام زد اوکی عزیزم و یه ربع دیگه زنگ زد

جواب دادم و گفتم: چرا زنگ زدی؟

گفت:خب مگه نگفتی از تلگرام و چت و متن بدت میاد؟ میخوای قطع کنم؟ و بلند خندید

گفتم:تو چقده پررویی

گفت:حرف جدی بزنیم؟

گفتم:بزنیم

گفت: نقطه ی قوت و ضعفت توی زندگی چیه؟

گفتم:عجب،چرا می خوای بدونی؟نقطه ضعفمو بگم که چی بشه؟؟

گفت:خب بذار من بگم بهت

گفتم:یعنی نقطه ی ضعف و قوت منو تو بهم بگی؟مگه چقدر میشناسیم؟

گفت:من که تا الان هر چی گفتم راجع بهت راست بوده

گفتم:اون به خاطر دقت بیش از حدت بوده ،مثلن خیلی زحمت کشیدی که فهمیدی من سرمایی ام،خب این معلومه چون من از اول پاییز پالتو میپوشم و شال گردن میپیچم به خودم،اینو هر کی ببینه میفهمه

گفت:ولی همه ی چیزایی که گفتمم همین نبوده ها

گفتم:نقطه ی ضعفم احساساتی بودنمه...اگر کسی رو دوست داشته باشم،گاهی از خودم میگذرم به خاطرش،گاهی نه...همیشه. برای همین نمی خوام فعلا کسی رو دوست داشته باشم...

گفت:عزیزم،اشتباه گفتی،این بزرگترین نقطه ی قوت توئه....

گفتم:دروغ؟ولی من اصلن خوشم نمیاد ازش...نمی خوامم دیگه اینجوری باشم...

گفت:من قول می دم بهت که از جانب من هیچ وقت لطمه ای نبینی از این قضیه...قول می دم که بهت نشون بدم که بزرگترین نقطه ی قوتته...

گفتم: اینا همش حرفه...قول و این چیزا رو می گم

گفت: اونایی که قولاشون فقط حرفه،نامردن. من نامرد نیستم که قولام یادم بره عزیزم...

گفتم: بعدا باهات حرف می زنم،الان باید برم.مواظب خودت باش

.

.

.

.

ای کاش می شد الان زنگ بزنم بهش و بگم :گفته بودی بهم که نامردا قولشون یادشون می ره؟آره؟

تو نامردترین نامردترینایی که تا حالا دیدم...



  • سرندیپیتی در جزیره ی ناشناخته
  • ۰
  • ۰

امروز این عکس رو توی یکی از کانال های تلگرامی دیدم

و درست مثل کاریه که این روزها با خودم می کنم

راستش باید خیلی وقت پیش ها این کارو می کردم

اما هر دفعه تو اومدی و شروع کردی به داستان سرایی

و من هم هر دفعه با آغوش باز پذیرفتمت

هر وقت که حالت بد بود اومدی پیشم و بالا آوردی تموم حال بدی هاتو روی من و آخرشم دهنتو پاک کردی و دستمالتو پرت کردی تو صورتم

گله ای نیست،خودم خواستم و هیچ اجباری در کار نبود هیچوقت

دلم می گیره وقتی فکر می کنم به اینکه توی تمام روزایی که تو حالت بد بود و با زمین و زمان مشکل داشتی،کنارت بودم

اما وقتایی که من حالم بد بود و تنها دلیلش هم تو بودی، هیچ اثری ازت نبود...

حالا وقتشه که چاقو رو بردارم و قلبم رو که هنوز که هنوزه از فکر کردن به تو و دیدن عکست و شنیدن صدات تند تر از همیشه می زنه،تنبیهش کنم...

می دونی خیلی مسخره اس که بخوام به خاطر کسی تمام احساسات و قلبمو از بین ببرم که همین چند وقت پیش زیر گوشم زمزمه می کرد که عزیزم احساساتی بودنت بزرگترین نقطه ی قوتته و من تحسینت می کنم

ولش کن

بذار بیشتر از این حرف نزنم

کار دارم

باید اول از همه قلبم رو بی حس بی حس کنم تا درد نگیره وقتی میخوام کارشو تموم کنم

به قول حسین صفا،محکم بشین دلم،این دور آخره...

  • سرندیپیتی در جزیره ی ناشناخته
  • ۰
  • ۰

حالم خیلی بد بود،مامان قبل از اینکه بره بخوابه بدترم هم کرد،گاهی حس می کنم که می خواد ازم انتقام بگیره ،حس می کنم بعد گفتن حرفاش انگار سبک میشه و رنگ و روش باز می شه و انگاری که  بعد نمک پاشیدن روی زخمهای من صداش رسا تر می شه

امشب قبل اینکه بره بخوابه برگشت بهم گفت: یه کم نگاه کن،ببین یه آدمی که توی زندگی تو برات عزیزترین بوده،یه جوری داره زندگی می کنه که انگار اصلا تویی وجود نداره،داره زندگی خودش رو می کنه و انگار اصلا تو هیچ وقت نبودی،اصلا براش مهمم نیست که تو چی کشیدی و شب و روز نداشتی این چند وقته،تو ده روزه که هیچ کاری نمی کنی .من دوستت دارم که دارم بهت اینا رو میگم،می خوام که به خودت بیای.

توی دلم به خودم گفتم ای تف به هر چی دوست داشتنه،تف به هر چی قلبه،به قول علیرضا آذر ای تف به هر چه دل همان بهتر آدم فقط گوش و دهان باشد....

کدوم دوست داشتنی نمک پاشیدن روی زخم رو روا می دونه؟

دلم می خواست به مامان بگم: دلت خنک شد؟ می خوای بیشتر بگی؟ بگو مامان...بگو اگه دلت خنک میشه

امیر بهم گفته بود که حق داره مامانت اگر اینجوری بخواد نمک بپاشه روی زخمت و دلش رو خنک کنه... امیر تو چه جوری می تونی به همه حق بدی جز من؟

نمی تونستم به رفیقم و امیر پیام بدم،داشتم خفه می شدم،گفتم کمی بنویسم،آروم تر بشم،اما فایده نداشت،دلم می خواست کسی برام حرف بزنه...

گوشی رو برداشتم و به نسیم پیام دادم...نسیم همسر دوست پدرم،زنی چهل ساله اما رفیق من، زنی که از کودکی دلم می خواست وقتی بزرگ شدم شبیهش بشم،نه به خاطر اینکه زیبا بود یا لوند و عشوه گر،نه... به خاطر اینکه محکم بود،به خاطر اینکه مستقل و قوی بود،به خاطر اینکه با سواد و مهربان بود،به خاطر اینکه استاد دانشگاه بود و توی بهترین دانشگاه های ایران درس خوانده بود و درس می داد اما مصداق واقعی ضرب المثل درخت هر چه پربارتر سر به زیرتر بود...توی تمام این روزها شده بود گوش شنوای من...کمتر حرف می زد و بیشتر گوش می کرد.

ساعت 12 شب پیام دادم

-نسیم جانم،ببخشید که من دارم انقدر دیر پیام می دم

-داشتم خفه می شدم

-فکر می کنید میشه برسه یه روزی که احسان پشیمون بشه از تموم کارایی که کرده؟و فقط و فقط و فقط یه کم از این حال بدی که من تجربه کردم توی این روزها رو تجربه کنه؟

-میشه یه روزی برسه که من براش این شعر افشین یداللهی رو بخونم؟

یکروز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم
یکروز می آیی که من،نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی،نه یقین،مست و خمارت نیستم
شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست، إنکار من دشوار نیست
اصلا "منی"در کار نیست،امنم حصارت نیستم...


میشه اون روز بیادش؟

-نسیم جون من هیچ وقت نمی بخشمش...آخه چه جور می تونه حرف از خدا بزنه؟حرف از ایمان بزنه؟اما انقدر یکی رو اذیت کنه؟...


توقع نداشتم که نسیم پیامم رو ببینه و بخواد این موقع شب جوابی بده...

اما جوابش باعث شد اشکایی که این مدت بغض شده بودن توی گلوم،جاری بشن و من سبک شه قلبم یه کم

+سرندیپیتی جونم, عزیز دلم نمی دونم واقعا که پشیمون می شه یا نه,  اما قطعا" عکس العمل کارهاش رو می بینه و به این که تو ببخشیش یا نه هم, هیچ ربطی نداره... قانون کائناته,  هر عملی عکس العملی داره... خیلی ها این روزها حرف از خدا می زنن ولی فقط حرفه, پای عمل که برسه این روزها آدم صادق و رو راست کمه, خیلی کم !  دوست داشتم چهارشنبه که دیدمت بهت بگم  ازش عصبانی باش ولی نه درونا" .... انقدر عصبانی باش که اگه دوباره اومد, بفهمه که منتظرش نبودی! دلم می خواست بگم اما دلم نیومد... وقتی از ورای چشمهای مهربونت قلب عاشقت رو دیدم, دلم برای سادگی ات گرفت... حرصم گرفت که این طوری با احساساتت بازی کرده, اما دلم نیومد بهت چیزی بگم... خوبه که فهمیدی که نمی تونی ببخشیش ولی به خاطر آرامش خودت, ببخشش و برای همیشه فراموشش کن... ( حداقل سعی ات رو بکن)....


آخ که چقدر خودم هم دلم برای سادگی خودم می سوزه...اونقدری که هر چقدر زار بزنم هم آروم نمی شم از اینهمه سادگیم،اینهمه زودباوریم.

به رفیق پیام دادم و گفتم،قول می دم که فراموشش کنم و اگر روزی برگشت "منی" وجود نداشته باشه،فقط برام جایزه ذرت مکزیکی بخر

رفیق جواب داد: اگر در حد حرف باشه برات ذرت بوداده ام نمی خرم،اما اگر که به عمل برسونیش ذرت مکزیکی کوروش نصیبت میشه.

اینجا هم می نویسم،به خودم...که نام مستعار سرندیپیتی گذاشتم روی خودم....و حتی همین اسم لعنتی هم به "او " مربوط می شود،که وقتی که برگشت "منی" نباشد...


  • سرندیپیتی در جزیره ی ناشناخته